غمگین ترین خواب ، خوابیه ک میدونی وقتی بیدارشی بعدش باید درس بخونی! :) یه بیماری هم هست ک هم میدونم چمه هم نمیدونم ، اکثرا هم ۱۲شب به بعد گرفتارش میشم :/ یه چشمم به سریال زیر خاکی ، یه چشمم به عقربه های ساعتی ک مسابقه دو گذاشتن و منی ک قرار ۶صبح بیدارشم ! چه اوضاع جذابی :D
اشتراک گذاری در تلگرام
ما دیگه اون نوجوونای قدیم نیستیم که با شنیدن سینوس کسینوس خندمون بگیره، بزرگ شدیم،نه؟ بچه کوچیکا بهمون میگن خاله،عمو قدمون چند هوا بلندتر شده، دیگه دستمون به کابینت بلندای آشپزخونه میرسه و پامون به گاز و کلاچ. بعضیامون انقدر بزرگ شدن رفتن پی سیگار، بعضیامونم نه،دیدن غم و غصه شون دود کردنی نیست ،نشستن خوردنش! ما دیگه روزای برفی لیز نمیخوریم، نه که زمینِ یخ زده لیز نباشه ها، فقط یاد گرفتیم باید با احتیاط قدم برداریم که با مخ نریم تو زمین.
اشتراک گذاری در تلگرام
امروز از همون وقتی ک چشمام رو باز کردم با کلی pm روبه رو شدم ک دوستان دوران دبیرستان فرستاده بودن نمیدونم با هم تله پاتی داشتن ،ک همگی با هم به یادم افتاده بودن! همه پرسیده بودن کی شیرینی دانشجو شدنت رو بریم بخوریم ؟ منم گفتم انشالله سال دیگه شیرینیم میخورین همراه با یه لبخند ژد =) ناله انگشتام در اومده انقدر ک کل روز رو همش در حال تایپ بودم ، ولی خیلی خوش گذشت . بعد دوسال از خود تحریمیم بیرون اومدم و بالاخره یه دیداری با دنیای حقیقی تازه کردم :) کلی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت